نمونه ای از شاگرد درجه یک
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگى امیرالمؤمنین، زندگىِ یک مسلمان کامل و یک انسانِ تراز عالى به شمار
میرود؛ الگو، امیرالمؤمنین است. دورهى زندگى امیرالمؤمنین، کودکى و
نوجوانى او، در آغوش پیغمبر و تحت تربیت پیغمبر بوده است و اصلاً در دامان
پیغمبر رشد پیدا کرده و با تربیت او تربیت شده است. در دوران اول جوانى و
نوجوانى، مسئلهى بعثت و حوادث دشوارى که با بعثت پیغمبر، براى آن بزرگوار
پیش آمد و امیرالمؤمنین دائم متصل به پیغمبر بود و همهى این حوادث را
امیرالمؤمنین تجربه کرد. از اول بعثت تا آن روزى که بعثت و رسالت اعلام شد،
حملهها و سختیها شروع شد. خودِ امیرالمؤمنین میفرماید: «لقد کنت اتّبعه
اتّباع الفصیل اثر امه»؛ مثل برّهاى که دنبال مادرش حرکت میکند، دائم متصل
به رسول خدا بودم. «یرفع لى فى کلّ یوم من اخلاقه علما و یأمرنى بالاقتداء
به»؛ هر روز، با عمل و اخلاق خود، یک درس و دانش جدیدى به من مىآموخت و
از من میخواست که به آن عمل کنم. پیغمبر این شخصیت والا و ملکوتى را تربیت
میکرد و میساخت. «و لقد کان یجاور فى کل سنة بحراء»؛ هر سال مدتى را در غار
حراء میگذرانید. «فأراه و لایراه غیرى»؛ من میرفتم او را میدیدم؛ هیچ کس
غیر از من به سراغ او نمیرفت و او را نمیدید. «و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى
الاسلام غیر رسولاللَّه(صلّىاللَّه علیه و آله) و خدیجة و انا ثالثهما»؛
تنها خانهاى که اهل آن، مسلمان بودند، خانهى ما بود؛ پیغمبر بود، خدیجه
بود و من. «ارى نور الوحى و الرّسالة و اشمّ ریح النّبوة»؛ نور پیغمبرى را
میدیدم؛ عطر دلپذیر نبوت را استشمام میکردم. امیرالمؤمنین این چنین پرورش
پیدا کرد.
آن وقت قضایاى بعثت و سختیها پیش آمد؛ آن روزى که پیغمبر خدا و مسلمانها
را از مکه بیرون کردند و آنها مجبور شدند به شعب ابىطالب - آن درّه و شکاف
کوه که متعلق به ابىطالب بود؛ جاى بىآب و علف - پناه ببرند،
امیرالمؤمنین هفده سالش بود. جوان هفده ساله وارد شعب ابىطالب شد و بیست
ساله بودند که با آن روش معجزآسا بیرون آمدند. وقتى پیغمبر به طائف رفتند
تا شاید بتوانند در آنجا اثرى بگذارند - که ده روز در طائف ماندند -
امیرالمؤمنین همراه پیغمبر بود؛ که آنجا اشراف و ثروتمندان طائف فهمیدند که
پیغمبر اکرم به طائف آمده است، غلامان و نوکران و مردم کوچه و بازار را
تحریک کردند و آنها به پیغمبر سنگ زدند؛ آنجا امیرالمؤمنین ایستاد و از
پیغمبر دفاع کرد. آن شبى که براى اولین بار، چند نفر از بزرگان مدینه
مخفیانه به خانهى قدیمىِ عبدالمطلب آمدند و براى بیعت، کنار پیغمبر نشستند
و کفار قریش اطلاع پیدا کردند و آمدند اطراف آن خانه را گرفتند تا حمله
کنند، آن کسانى که آمدند دفاع کردند، امیرالمؤمنین و جناب حمزه بودند. این
جوان - جوان مؤمن، جوان نورانى، جوان متصل به منبع وحى، مؤمن واقعى،
پرهیزگار و پاکیزهى کامل - تمام این دوران سیزده ساله و همهى وجودش را
وقف دفاع از رسالت و پیغمبر کرد. سختترین کارها را هم در هنگام هجرت
پیغمبر، امیرالمؤمنین به عهده گرفت؛ یعنى منتقل کردن زنان (فواطم) و دادن
اماناتى که دست پیغمبر بود و بعد رساندن خود به قوا و مدینه؛ بعد در مدینه،
سردار تراز اول، مؤمن تراز اول، شاگرد
تراز اول پیغمبر و عبادت کنندهى تراز اول در میان همهى مسلمانان،
امیرالمؤمنین است. در جنگ، همهى چشمها به اوست؛ در مسجد و هنگام عبادت هم،
همهى دلها تحت الشعاعِ دل نورانى اوست. پاى منبر پیغمبر هم، از همهى شاگردان
پذیرندهتر، دانندهتر و پرسندهتر اوست؛ در یک روایت هست که به حضرت عرض
کردند: شما چقدر از پیغمبر زیاد نقل میکنید؟ فرمود: من از پیغمبر سؤال
میکردم، جواب میداد؛ وقتى سؤال نمیکردم، خودِ او ابتدا به من مىگفت.
بنابراین، شاگرد درجهى یک بود. دورهى پیغمبر، این ده سال هم با همهى محنتها، شُکُوهها، شیرینیها و تلخیهایش، اینطورى گذشت.
۱۳۸۵/۰۷/۲۱