یک نفر می گفت:
چند روز پیش وقتی وارد خونمون شدم بابام جلوی پام بلند شد و جواب سلامم را به گرمی داد.. خب درسته سنم زیاد شده موهام هم کم کم سفید داره می شه...
ولی یادم افتاد به زمانهایی که پدرم وقتی وارد خونه میشد من زیاد توجه نمی کردم و فوقش یک جواب سلام می دادم و حالت درازکشم وسط خونه پای تلویزیون به هم نمی خورد...
خیلی خجالت کشیدم و ترسیدم(!)...
و سئوالاتی برام مطرح شد!
که من بزرگتر شدم یا پدرم؟
ارزش من بیشتر شده یا پدرم؟
او به من احترام گذاشت یا به خودش؟
چه نیازی اصلاً بود که جلوی من بلند بشه؟
من که هنوز همون بچه دیروزی ام چه نیازی بود جلوم بلند بشه؟
...
چند روز پیش وقتی وارد خونمون شدم بابام جلوی پام بلند شد و جواب سلامم را به گرمی داد.. خب درسته سنم زیاد شده موهام هم کم کم سفید داره می شه...
ولی یادم افتاد به زمانهایی که پدرم وقتی وارد خونه میشد من زیاد توجه نمی کردم و فوقش یک جواب سلام می دادم و حالت درازکشم وسط خونه پای تلویزیون به هم نمی خورد...
خیلی خجالت کشیدم و ترسیدم(!)...
و سئوالاتی برام مطرح شد!
که من بزرگتر شدم یا پدرم؟
ارزش من بیشتر شده یا پدرم؟
او به من احترام گذاشت یا به خودش؟
چه نیازی اصلاً بود که جلوی من بلند بشه؟
من که هنوز همون بچه دیروزی ام چه نیازی بود جلوم بلند بشه؟
...
- ۹۳/۱۱/۱۹