تولد

اگر ما برای صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوه‌ها و کتابها را منتشر بکنیم، کار کمی نکرده‌ایم؛ کار زیادی انجام گرفته است. "امام خامنه ای"

تولد

اگر ما برای صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوه‌ها و کتابها را منتشر بکنیم، کار کمی نکرده‌ایم؛ کار زیادی انجام گرفته است. "امام خامنه ای"

درس های عاشورا

tavalod.blog.ir | سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۴۴ ب.ظ | ۱ نظر

عاشورا پیامها و درسهایى‌دارد. عاشورا درس مى‌دهد که براى حفظ دین، باید فداکارى کرد. درس مى‌دهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس مى‌دهد که در میدان نبرد حقّ و باطل، کوچک وبزرگ، زن ومرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیّت، با هم‌در یک صف قرار مى‌گیرند. درس مى‌دهد که جبهه دشمن با همه تواناییهاى ظاهرى، بسیار آسیب پذیر است. همچنان که جبهه بنى‌امیه، به‌وسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالأخره هم این ماجرا، به فناى جبهه سفیانى منتهى شد. درس مى‌دهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیزبیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است. بى‌بصیرتها فریب مى‌خورند. بى‌بصیرتهادرجبهه باطل قرار مى‌گیرند؛ بدون این‌که خود بدانند. همچنان که در جبهه ابن‌زیاد، کسانى بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بى‌بصیرتها بودند."امام خامنه ای۱۳۷۱/۰۴/۲۲"

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
  بیانات امام خامنه ای در دیدار فرماندهان گردان‌های عاشورا
دیدارى بسیار مناسب، در وقتى مناسب است. ایام عاشوراى حسینى است و شما برادران و خواهران هم از عاشوراییها و حسینیها هستید. بسیج بیست میلیونى انقلاب اسلامى، ثابت کرده است که در صراط حسین ابن على علیه‌السّلام و صراط عاشورا قدم بر مى‌دارد.
 
آنچه که من امروز عرض خواهم کرد، مربوط به همین قضیه عاشوراست که با وجود آن همه سخنى که درباره این حادثه گفته‌اند و گفته‌ایم و شنیده‌ایم، بازهم جاى سخن وتامّل وتدبّر و عبرت گیرى نسبت به این حادثه باقى است. این حادثه عظیم؛ یعنى حادثه عاشورا، از دو جهت قابل تامّل و تدّبراست. غالباً یکى ازاین دو جهت، مورد توجّه قرار مى‌گیرد. بنده امروز مى‌خواهم در این‌جا آن جهت دوم را، بیشتر مورد توجّه قرار دهم.
 
جهت اوّل، درسهاى عاشوراست. عاشوراپیامها و درسهایى‌دارد. عاشورا درس مى‌دهد که براى حفظ دین، باید فداکارى کرد. درس مى‌دهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس مى‌دهد که در میدان نبرد حقّ و باطل، کوچک وبزرگ، زن ومرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیّت، با هم‌در یک صف قرار مى‌گیرند. درس مى‌دهد که جبهه دشمن با همه تواناییهاى ظاهرى، بسیار آسیب پذیر است. (همچنان که جبهه بنى‌امیه، به‌وسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالأخره هم این ماجرا، به فناى جبهه سفیانى منتهى شد.) درس مى‌دهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیزبیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است. بى‌بصیرتها فریب مى‌خورند. بى‌بصیرتهادرجبهه باطل قرار مى‌گیرند؛ بدون این‌که خود بدانند. همچنان که در جبهه ابن‌زیاد، کسانى بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بى‌بصیرتها بودند.
 
اینها درسهاى عاشوراست. البته همین درسها کافى است که یک ملت را، از ذلّت به عزّت برساند. همین درسها مى‌تواند جبهه کفر و استکبار را شکست دهد. درسهاى زندگى سازى است. این، آن جهت اوّل.
 
جهت دوم از آن دو جهتى که عرض کردم، «عبرتهاى عاشورا»ست. غیراز درس، عاشورا یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنى چه، عبرت بگیرد؟ یعنى خود رابا آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتى است؛ چه چیزى او را تهدید مى‌کند؛ چه چیزى براى او لازم است؟ این را مى‌گویند «عبرت». شما اگر از جاده‌اى عبور کردید و اتومبیلى را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شده‌اند، مى‌ایستید و نگاه مى‌کنید، براى این‌که عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتى، چطور حرکتى و چگونه رانندگى‌اى، به این وضعیت منتهى مى‌شود. این هم‌نوع دیگرى از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیرى است. این را قدرى بررسى کنیم.
 
اوّلین عبرتى که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجّه مى‌کند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلوات‌اللَّه و سلامه علیه، جامعه اسلامى به آن حدّى رسید که کسى مثل امام حسین علیه‌السّلام، ناچار شد براى نجات جامعه اسلامى، چنین فداکارى‌اى بکند؟ این فداکارى حسین بن على علیه‌السّلام، یک وقت بعد از هزار سال از صدراسلام است؛ یک وقت درقلب کشورها و ملتهاى مخالف و معاند بااسلام است؛ این یک حرفى است. اما حسین‌بن‌على علیه‌السّلام، در مرکزاسلام، در مدینه و مکه - مرکز وحى نبوى - وضعیتى دید که هر چه نگاه کرد چاره‌اى جز فداکارى نداشت؛ آن هم چنین فداکارى خونینِ با عظمتى! مگر چه وضعى بود که حسین‌بن‌على علیه‌السّلام، احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده خواهد ماند، والّا از دست رفته است؟! عبرت این‌جاست. روزگارى رهبر و پیغمبر جامعه اسلامى، از همان مکه و مدینه پرچمها را مى‌بست، به دست مسلمانها مى‌داد و آنها تا اقصى‌ نقاط جزیزةالعرب و تا مرزهاى شام مى‌رفتند؛ امپراتورى روم را تهدید مى‌کردند؛ آنها از مقابلشان مى‌گریختند و و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمى‌گشتند؛ که در این خصوص مى‌توان به ماجراى «تبوک» اشاره کرد. روزگارى در مسجد و معبر جامعه اسلامى، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با آن لحن و آن نَفَس، آیات خدا را بر مردم مى‌خواند و مردم را موعظه مى‌کرد وآنها را در جاده هدایت با سرعت پیش مى‌برد. ولى چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایى رسد و آن‌قدر از اسلام دور شدند که کسى مثل یزید برآنها حکومت مى‌کرد؟! وضعى پیش آمد که کسى مثل حسین بن‌على علیه‌السّلام، دید که چاره‌اى جزاین فداکارى عظیم ندارد! این فداکارى، در تاریخ بى‌نظیراست. چه شد که به چنین مرحله‌اى رسیدند؟ این، آن عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجّه دقیق قرار دهیم.
 
ما امروز یک جامعه‌اسلامى هستیم. باید ببینیم آن جامعه‌اسلامى، چه آفتى پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام، در همان شهرى که او حکومت مى‌کرد، سرهاى پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند؟! کوفه یک نقطه بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایى بود که امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در بازارهاى آن راه مى‌رفت؛ تازیانه بر دوش مى‌انداخت؛ مردم را امر به معروف و نهى از منکر مى‌کرد؛ فریاد تلاوت قرآن در «آناءاللیل و اطراف النهار» ازآن مسجد و آن تشکیلات بلند بود. این، همان شهر بود که پس از گذشت سالهایى نه چندان طولانى در بازارش دختران و حرم امیرالمؤمنین علیه‌السّلام را، با اسارت مى‌گرداندند. در ظرف بیست سال چه شد که به آن‌جا رسیدند؟ اگر بیمارى‌اى وجود دارد که مى‌تواند جامعه‌اى را که در رأسش کسانى مثل پیغمبراسلام و امیرالمؤمنین علیهما السّلام بوده‌اند، در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند، این بیمارى، بیمارى خطرناکى است و ما هم باید از آن بترسیم. امام بزرگوارما، اگر خودرا شاگردى از شاگردان پیغمبر اکرم صلوات‌اللَّه و سلامه علیه محسوب مى‌کرد، سرِ فخر به آسمان مى‌سود. امام، افتخارش به این بود که بتواند احکام پیغمبر را درک، عمل و تبلیغ کند. امام ما کجا، پیغمبر کجا؟! آن جامعه را پیغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. این جامعه ما خیلى باید مواظب باشد که به آن بیمارى دچار نشود. عبرت، این‌جاست! ما باید آن بیمارى را بشناسیم؛ آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
 
به‌نظر من این پیام عاشورا، از درسها و پیامهاى دیگر عاشورا براى ما امروز فورى‌تر است. ما باید بفهمیم چه بلایى بر سر آن جامعه آمد که حسین‌بن‌على علیه‌السّلام، آقازاده اوّلِ دنیاى اسلام و پسر خلیفه مسلمین، پسر على‌بن‌ابى‌طالب علیه‌الصّلاةوالسّلام، در همان شهرى که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مى‌نشست، سر بریده‌اش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایى به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین علیه‌السّلام را به اسارت گرفتند!
 
حرف دراین زمینه، زیاد است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح مى‌کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفى مى‌کند. آن آیه این است که مى‌فرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا(1).» دو عامل، عامل اصلى این گمراهى و انحراف عمومى است: یکى دورشدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویّت؛ حساب معنویّت را از زندگى جدا کردن و توجّه و ذکر و دعا و توسّل و طلب از خداى متعال و توکّل به خدا و محاسبات خدایى را از زندگى کنار گذاشتن. دوم «واتّبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبى. به فکر جمع‌آورى ثروت، جمع‌آورى‌مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینهارا اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسى وبزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعه‌اسلامى، آن حالت آرمانخواهى از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به فکراین باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ این‌که «دیگرى جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم»، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد.
 
نظام اسلامى، با ایمانها، با همّتهاى بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگه‌داشتنِ شعارها به وجود مى‌آید و حفظ مى شود و پیش مى‌رود. شعارها را کم رنگ کردن؛ اصول اسلام وانقلاب را مورد بى‌اعتنایى قراردادن و همه چیز را با محاسبات مادّى مطرح کردن و فهمیدن، جامعه رابه آن‌جا خواهد برد که به چنان وضعى برسد.
 
آنها به آن وضع دچار شدند.روزگارى براى مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضاى خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف اسلامى مطرح بود؛ آشنایى با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حکومت، دستگاه اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا وبى‌اعتنایى به زخارف دنیا و شهوات شخصى بود و نتیجه‌اش آن حرکت عظیمى شد که مردم به سمت خدا کردند. در چنان وضعیتى، شخصیّتى مثل على‌بن‌ابیطالب علیه‌السّلام، خلیفه شد. کسى مثل حسین بن على علیه‌السّلام شخصیت برجسته شد. معیارها در اینها، بیش از همه هست. وقتى معیار خدا باشد، تقوا باشد، بى‌اعتنایى به دنیا باشد، مجاهدت در راه خداباشد؛ آدمهایى که‌این معیارها را دارند، در صحنه عمل مى‌آیند و سر رشته کارها رابه دست مى‌گیرند و جامعه، جامعه‌اسلامى مى‌شود. اما وقتى‌که معیارهاى خدایى عوض شود، هر کس که دنیا طلب‌تراست، هر کس که شهوترانتراست، هر کس که براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگتراست، هر کس که با صدق و راستى بیگانه‌تر است، بر سرِ کار مى‌آید. آن وقت نتیجه این مى‌شود که امثال عمربن‌سعد و شمر و عبیداللَّه‌بن‌زیاد به ریاست مى‌رسند و کسى مثل حسین‌بن‌على علیه‌السّلام، به مذبح مى‌رود، و در کربلا به شهادت مى‌رسد! این، یک حساب دو دو تا چهارتاست. باید کسانى که دلسوزند، نگذارند معیارهاى الهى در جامعه عوض شود. اگر معیارِ تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که انسان با تقوایى مثل حسین بن على علیه‌السّلام، باید خونش ریخته شود. اگر زرنگى و دست و پادارى در کار دنیا و پشت هم اندازى و دروغگویى و بى‌اعتنایى به ارزشهاى اسلامى ملاک قرار گرفت، معلوم‌است که کسى مثل یزید باید در رأس کار قرار گیرد و کسى مثل عبیداللَّه، شخص اوّل کشور عراق شود. همه کار اسلام این بود که این معیارهاى باطل را عوض کند. همه کار انقلاب ما هم این بود که در مقابل معیارهاى باطل و غلط مادّىِ جهانى بایستد و آنها را عوض کند.
 
دنیاى امروز، دنیاى دروغ، دنیاى زور، دنیاى شهوترانى و دنیاى ترجیح ارزشهاى مادّى برارزشهاى معنوى است. این دنیاست! مخصوص امروز هم نیست. قرنهاست که معنویّت در دنیا روبه افول و ضعف بوده است. پول‌پرستها و سرمایه‌دارها تلاش کرده‌اند که معنویّت را از بین ببرند. صاحبان قدرت، یک نظام و بساط مادّى‌اى در دنیا چیده‌اند که در رأسش قدرتى از همه دروغگوتر، فریبکارتر، بى‌اعتناتر به‌فضایل انسانى و نسبت به انسانها بیرحم‌تر مثل قدرت امریکاست. این مى‌آید در رأس و همین طور، مى‌آیند تا مراتبِ پایین‌تر. این، وضع دنیاست. انقلاب اسلامى، یعنى زنده کردن دوباره اسلام؛ زنده‌کردن «انّ اکرمکم عنداللَّه اتقیکم»(2). این انقلاب آمد تا این بساط جهانى را، این ترتیب غلط جهانى را بشکند و ترتیب جدیدى درست کند. اگر آن ترتیبِ مادّىِ جهانى باشد، معلوم است که شهوترانهاىِ فاسدِ رو سیاه و گمراهى مثل محمّدرضا باید در رأس کار باشند و انسانِ با فضیلتِ منوّرى مثل امام باید در زندان یا درتبعید باشد! در چنان وضعیتى، جاى امام در جامعه نیست. وقتى زور حاکم است، وقتى فساد حاکم است، وقتى دروغ حاکم است و وقتى بى‌فضیلتى حاکم است، کسى که داراى فضیلت است، داراى صدق است، داراى نور است، داراى عرفان است و داراى توجّه به خداست، جایش در زندانها یادر مقتل ومذبح یا در گودال قتلگاههاست. وقتى مثل امامى برسرکارآمد، یعنى ورق برگشت؛ شهوترانى و دنیاطلبى به انزوا رفت، وابستگى و فساد به انزوا رفت، تقوى‌ بالاى کار آمد، زهد روى کار آمد، صفا و نورانیّت آمد، جهاد آمد، دلسوزى براى انسانها آمد، رحم و مروّت و برادرى و ایثار و از خودگذشتگى آمد. امام که بر سرِ کار مى‌آید، یعنى این خصلتها مى‌آید؛ یعنى این فضیلتها مى‌آید؛ یعنى این ارزشها مطرح مى‌شود. اگراین ارزشها را نگه داشتید، نظام امامت باقى مى‌ماند. آن وقت امثال حسین‌بن‌على علیه‌الصّلاة والسّلام، دیگربه مذبح برده نمى‌شوند. اما اگر اینها را از دست دادیم چه؟ اگر روحیه بسیجى را ازدست دادیم چه؟ اگربه جاى توجّه به تکلیف و وظیفه وآرمان الهى، به فکر تجمّلات شخصى خودمان افتادیم چه؟ اگر جوان بسیجى را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را - که هیچ چیزنمى‌خواهد جز این‌که میدانى باشد که در راه خدا مجاهدت کند - درانزوا انداختیم و آن آدم‌پرروىِ افزون‌خواهِ پرتوقّعِ بى‌صفاىِ بى‌معنویّت را مسلّط کردیم چه؟ آن وقت همه چیز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصله بین رحلت نبىّ‌اکرم صلوات‌اللَّه‌وسلامه‌علیه و شهادت جگرگوشه‌اش پنجاه سال شد، در روزگار ما، این فاصله، خیلى کوتاهتر ممکن است بشود و زودتر از این حرفها، فضیلتها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. باید نگذاریم. باید در مقابل انحرافى که‌ممکن است دشمن بر ما تحمیل کند، بایستیم.
 
پس، عبرت‌گیرى از عاشورا این است که نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوى و فرزند انقلاب گوشه‌گیر شود. عدّه‌اى مسائل را اشتباه گرفته‌اند. امروز بحمداللَّه مسؤولین دلسوز و علاقه‌مند و رئیس‌جمهور انقلابى و مؤمن بر سرِ کارند، و کشور را مى‌خواهند بسازند. اما عدّه‌اى، سازندگى را با مادّیگرایى، اشتباه گرفته‌اند. سازندگى چیزى است، مادّیگرى چیز دیگرى است. سازندگى یعنى کشور آباد شود، و طبقات محروم به نوایى برسند.
 
سالهاى سال، این کشور را ویران کرده‌اند. بعد از انقلاب هم، به وسیله مهاجمین خارجى، هشت سال، همان کار را ادامه دادند. این کشور، باید ساخته شود. این سازندگى، تلاش لازم دارد. از پایان جنگ تاامروز، هنوز سه سال و اندى مى‌گذرد.زمان زیادى از پایان جنگ تا امروز نگذشته است. یک بمب در یک‌جا بیفتد، یک لحظه ویرانگرى است؛ اما ساختن همان ویرانه، چقدر طول مى‌کشد؟! فرض کنید ساختمانى، خانه‌اى، عمارت دو، سه طبقه‌اى، دریک لحظه منفجر مى‌شود؛ اما دریک لحظه، ساخته نمى‌شود. یک کشور را هشت سال ویران کردند. مگر شوخى است!؟ قبل از این، خاندان منحوس پهلوى - که لعنت خدا برآنها و برکارگزاران و دستیارانشان، و لعنت خدا بر خانواده قاجار و دستیارانشان‌باد - این مملکت را ویران کردند. بعد که انقلاب شد تا آن را بسازد، مگر دشمنان توانستند تحمّل کنند!؟ امروز اسناد همکارى امریکا با عراق در جنگ تحمیلى علیه ما، در حال روشدن است. ما آن روز مى‌گفتیم؛ ما آن روز قاطعانه مى‌گفتیم که شرق و غرب از عراق حمایت مى‌کنند. اما یک عدّه کوته فکرهاى داخلى، انکار مى‌کردند و مى‌گفتند به چه دلیل؟ بفرمایید؛ این هم دلیل! امروز اسناد خود امریکاییها را امریکاییها رو مى‌کنند و معلوم مى‌شود که دراین چند سال، چه کمکهاى عظیمى به عراق کردند. شرق و غرب با یکدیگر همدست شدند؛ این جنگ را به‌راه انداختند و مملکت را ویران کردند. بعد از سالها ویرانگرىِ حکّام فاسد پهلوى و قاجار وبعد از چند سال ویرانگرىِ جنگ، اکنون دولت جمهورى اسلامى، به کمک مردم و کارگزاران و متخصّصین و کاردانهایش، مى‌خواهد این کشور را بسازد. این، کارِ یک روز و دو روز نیست؛ کار یک سال و دو سال هم نیست. این همه مراکز مادىّ از بین‌رفته،این همه امکان اشتغال نابود شده...! اینها چیزى نیست که ظرف مدت کوتاهى برگردد. این را مى‌گویند «سازندگى». این، یک مجاهدت است، یک جهاد فى سبیل‌اللَّه است. هر کس که در این مجاهدت شرکت کند، جهاد کرده است. کسى که در راه اداره و حفظ جامعه اسلامى - که یک واجب بزرگ است - گامى برداشته، خیلى با ارزش است. اما آن طرف قضیه، مادّیگرى است، مادّه‌پرستى است، دنیاطلبى است. آن، یک حرفِ دیگر است.
 
سازندگى، کارى بود که على‌بن‌ابى‌طالب علیه‌السّلام داشت؛ که حتّى شاید در دوران خلافت هم - که حالا من این را تردید دارم. اما تا قبل از خلافت، قطعى است - با دست خود نخلستان آباد مى‌کرد؛ زمین احیا مى‌کرد؛ درخت مى‌کاشت؛ چاه مى‌کند و آبیارى مى‌کرد. این، سازندگى است! دنیاطلبى و مادّى‌طلبى، کارى است که عبیداللَّه زیاد و یزید مى‌کردند. آنها چه وقت چیزى را به وجود مى‌آوردند و مى‌ساختند؟! آنها فانى مى‌کردند؛ آنها مى‌خوردند؛ آنها تجمّلات را زیاد مى‌کردند. این دو را با هم اشتباه نباید کرد. امروز عدّه‌اى به اسم سازندگى خودشان را غرق در پول و دنیا و مادّه‌پرستى مى‌کنند. این سازندگى است؟! آنچه که جامعه ما را فاسد مى‌کند، غرق‌شدن در شهوات است؛ از دست‌دادن روح تقوا و فداکارى است؛ یعنى همان روحیه‌اى که در بسیجیهاست. بسیجى باید در وسط میدان باشد تا فضیلتهاى اصلى انقلاب زنده بماند.
 
دشمن از راه اشاعه فرهنگ غلط - فرهنگ فساد و فحشا - سعى مى‌کند جوانهاى ما را از مابگیرد. کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مى‌کند، یک "تهاجم‌فرهنگى" بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگى» یک «غارت فرهنگى» و یک «قتل عام فرهنگى» است. امروز دشمن این کار را با ما مى‌کند. چه‌کسى مى‌تواند ازاین فضیلتها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنى که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته و مى‌تواند بایستد و از فضیلتها دفاع کند. کسى که خودش آلوده و گرفتاراست که نمى‌تواند از فضیلتها دفاع کند! این جوان بااخلاص مى‌تواند دفاع کند. این جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضایل و ارزشهاى‌اسلامى مى‌تواند دفاع کند.لذا، چندى پیش گفتم: «همه امربه معروف و نهى از منکر کنند.» الآن هم عرض مى‌کنم: نهى از منکر کنید. این، واجب است.این، مسؤولیت شرعى شماست. امروز مسؤولیت انقلابى و سیاسى شما هم هست.
 
به من نامه مى‌نویسند؛ بعضى هم تلفن مى‌کنند و مى‌گویند: «مانهى از منکر مى‌کنیم. اما مأمورین رسمى، طرف ما را نمى‌گیرند. طرف مقابل را مى‌گیرند!» من عرض مى‌کنم که مأمورین رسمى - چه مأمورین انتظامى و چه مأمورین قضایى - حق ندارند از مجرم دفاع کنند. باید از آمر و ناهى شرعى دفاع کنند. همه دستگاه حکومت ماباید ازآمربه معروف وناهى از منکر دفاع کند.این، وظیفه است.اگر کسى نماز بخواند و کس دیگرى به نمازگزار حمله کند، دستگاههاى ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یااز آن کسى که سجّاده رااز زیر پاى نمازگزار مى‌کشد؟ امر به معروف و نهى از منکر نیز همین‌طور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است. در نهج‌البلاغه مى‌فرماید: «و ما اعمال البّر کلها و الجهاد فى سبیل‌اللَّه عند الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر الا کنفثة فى بحر لجّى.»(3) یعنى امر به معروف ونهى از منکر، در مقیاس وسیع و عمومى خود، حتى از جهاد بالاتراست؛ چون پایه دین رامحکم مى‌کند. اساس جهاد راامربه معروف ونهى‌ازمنکراستوار مى‌کند. مگر مأمورین و مسؤولین ما مى‌توانند آمربه معروف وناهى از منکر را بادیگران مساوى قرار دهند؛ چه رسد به این‌که نقطه مقابل‌او را تأیید کنند!؟ البته جوان حزب‌اللّهى هم باید باهوش باشد. باید چشمهایش رابازکند و نگذارد کسى در صفوف او رخنه کند و به‌نام امربه معروف ونهى‌ازمنکر، فسادى ایجاد نماید که چهره حزب‌اللَّه را خراب کند. باید مواظب باشید. این، به عهده خودتان است. من یقین دارم - و تجربه‌هاى این چندسال هم نشان داده - تانیروهاى مؤمن وحزب‌الّلهى براى انجامِ کارى به میدان مى‌آیند، یک عدّه عناصر بدلى و دروغین، با نام اینها در گوشه‌اى فسادى ایجاد مى‌کنند تا ذهن مسؤولین را نسبت به نیروهاى مؤمن و حزب‌الّلهى و مردمى چرکین کنند. مواظب باشید. مسأله امر به معروف و نهى‌ازمنکر، مثل مسأله نمازاست. یادگرفتنى است. باید بروید یاد بگیرید. مسأله دارد که کجا و چگونه باید امر به معروف ونهى‌از منکر کرد؟ البته من عرض مى‌کنم - قبلاً هم گفته‌ام - در جامعه‌اسلامى، تکلیف عامه مردم، امربه معروف ونهى‌از منکر با لسان است؛ با زبان. اگر کار به برخورد بکشد، آن دیگر تکلیف مسؤولین است. آنها باید وارد شوند. اما امر به معروف و نهى از منکر زبانى، مهمتر است. عاملى که جامعه رااصلاح مى‌کند، همین نهى از منکر زبانى است. به آن آدم بدکار، به آن آدم خلافکار، به آن آدمى که اشاعه فحشا مى‌کند، به آن آدمى که مى‌خواهد قبح گناه را از جامعه ببرد، مردم باید بگویند. ده‌نفر، صدنفر، هزارنفر! افکارعمومى روى وجود و ذهن او باید سنگینى کند. این، شکننده‌ترین چیزهاست. همین نیروهاى مؤمن و بسیجى و حزب‌الّلهى؛ یعنى همین عامه مردم مؤمن؛ یعنى همین اکثریّت عظیم کشور عزیز ما؛ همینهایى که جنگ را اداره کردند؛ همینهایى که از اوّل انقلاب تا به حال با همه حوادث مقابله کردند، در این مورد مهمترین نقش را مى‌توانند داشته باشند. همین نیروهاى مردمى، که اگر نبودند - این بسیج اگر نبود، این نیروى عظیم حزب اللَّه اگر نبود - در جنگ هم شکست مى‌خوردیم؛ در مقابل دشمنان گوناگون هم دراین چندسال شکست مى‌خوردیم و آسیب‌پذیر بودیم. کارخانه ما را مى‌خواستند به تعطیلى بکشانند؛ نیروى حزب‌الّلهى از داخل کارخانه مى‌زد به سینه‌شان. مزرعه ما را در اوایل انقلاب مى‌خواستند آتش بزنند؛ نیروى حزب‌الّلهى از همان وسط بیابانها و روستاها و مزارع، مى‌زد توى دهانشان. خیابانها را مى‌خواستند به اغتشاش بکشند؛ نیروى حزب‌الّلهى مى‌آمد سینه سپرمى‌کرد و در مقابلشان مى‌ایستاد. جنگ هم که معلوم است! این، آن نیروى اصلى کشوراست. نظام اسلامى متّکى به این نیروست. اگر مردم؛ یعنى همین نیروهاى‌مؤمن و حزب‌اللّهى، با نظام باشند، با دولت باشند - که هستند بحمداللَّه - اگراین نیروى عظیم و این نیروى بزرگ شکست ناپذیر مردمى در کنار مسؤولین و پشت سر مسؤولین باشد - که بحمداللَّه هست هیچ قدرتى نمى‌تواند با جمهورى‌اسلامى مقابله کند.
 
دشمنان ما، ازاین مى‌ترسند. در تبلیغات جهانى، بلندگوهاى امریکایى و صهیونیستى، الان مدتى است که جمهورى اسلامى‌ایران رابه نظامیگرى وافزایش سلاح متّهم مى‌کنند! مى‌گویند: «ایران سلاحهاى کشتار جمعى دارد! اینها سلاحهاى اتمى درست مى‌کنند! از فلان جا کلاهک اتمى آورده‌اند!» حرفهایى که هرعاقلى در دنیا، اگر تأمّل کند، مى‌فهمد دروغ است.بمب‌اتم چیزى است که بشودبى سرو صدا از یک کشور به کشورى منتقلش کرد؟! مى‌فهمند دروغ است؛ مى‌دانند دروغ است؛ شایعه درست مى‌کنند. براى این‌که از نظام‌اسلامى چهره‌اى بسازند که گویى با صلح و استقرار صلح در دنیا مخالف است. یکى از تلاشهاى خباثت آمیز امریکا و صهیونیستها علیه جمهورى‌اسلامى، این است. من مى‌گویم: شما اشتباه کرده‌اید. شما اشتباه کرده‌اید که خیال کرده‌اید قدرت جمهورى‌اسلامى دراین‌است که در داخل، بمب اتمى فراهم کند یابسازد. اینهانیست. اگر این بود که جمهورى‌اسلامى حالا بخواهد مثلاً یک بمب اتمى درست کند، صدهایش راکشورهاى‌بزرگ دارند. اگرکسى بابمب اتم مى‌توانست بر کسى پیروز شود، امریکا و شوروى سابق وبقیه قدرتهاى خبیث دنیا، تا به حال صد بار جمهورى‌اسلامى رااز بین برده بودند. چیزى که به یک نظام قدرت مى‌دهد، بمب‌اتم نیست. قدرت نظام‌اسلامى - که امریکا و شوروى سابق و بقیه قدرتهاى ریز و درشت عالم تا امروزنتوانسته‌اند ونخواهند توانست با آن مقابله کنند - قدرت ایمان نیروهاى حزب‌اللَّه است.
 
جمهورى‌اسلامى باید این نیرو را حفظ کند.این قدرت عظیم راباید حفظ کند.شما جوانها باید دائم در صحنه باشید. باید دائم نشان دهید که جمهورى‌اسلامى آسیب‌ناپذیراست. نیروى‌مؤمنِ بسیج و نیروهاى حزب‌الّلهى در سرتاسرکشور و آحاد مؤمن دراین کشور، باید کارى کنند که امید امریکا و صهیونیستها وبقیه قدرتهاى دشمن از جمهورى‌اسلامى به کلّى قطع شود.
 
امیدواریم خداوند متعال، شما جوانهاى مؤمن و فداکار و باتقوا را محفوظ بدارد و ان‌شاءاللَّه قلب مقدّس ولىّ‌عصر ارواحنافداه از همه شما خشنود باشد. ان‌شاءاللَّه با قدرت ایمان و حضور شما، همه کید و توطئه‌هاى دشمن، خنثى شود.
 
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته.
 
1) مریم: 59
 2) حجرات: 13
 3) نهج‌البلاغه: کلمات قصار، 374

  • tavalod.blog.ir

نظرات (۱)

باسلام
ای دل چنین مپندار که فقط عاشورائیان را بدان بلا ازموده اندولاغیر. تو را نیز از این نسب لایتغیر تاریخ گریزی نیست.صحرای بلا به وسعت تاریخست وکار به یک ( یا لیتنی کنت معکم) ختم نمیشود! (اوینی)
با تشکر از انتخاب تأمل برانگیزتان...
پاسخ:
سلام
تشکر از نظرتان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">