تولد

اگر ما برای صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوه‌ها و کتابها را منتشر بکنیم، کار کمی نکرده‌ایم؛ کار زیادی انجام گرفته است. "امام خامنه ای"

تولد

اگر ما برای صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوه‌ها و کتابها را منتشر بکنیم، کار کمی نکرده‌ایم؛ کار زیادی انجام گرفته است. "امام خامنه ای"


باید گسترش گفتمان فلسفهى اسلامى در دنیا باشد؛ این را هدف قرار دهید. امروز مطلقاً اینجور نیست، بلکه بعکس است. یعنى امروز در ایران مثلاً در محیطهاى دانشگاهى و علمى ما فلسفهى کانت بمراتب رائجتر و شناخته شدهتر است از فلسفهى بوعلى سینا.




بسماللهالرّحمنالرّحیم
خیلى جلسهى خوبى بود براى من؛ هم با آقایان از نزدیک آشنا شدم، هم مطالب بسیار خوب و سخنان پر مغزى را از شما دوستان شنیدم. در مورد مسائل روحانیت و حوزههاى علمیه، هیچ چیزى براى بنده خوشحالکنندهتر از این نیست که ببینم جمعى از فضلا پر مغز حرف میزنند، دقیق فکر میکنند، مسائل گوناگونِ مورد نیاز را درک میکنند و دنبال آنها میروند؛ این براى من واقعاً خیلى لذتبخش است؛ و امروز از آن جلسات بود؛ الحمد لله ربّ العالمین. خب، «علماء حکماء کادوا ان یکونوا انبیاء»؛(۱) انشاءالله که مصداق این باشید.
 من چند تا نکته را عرض بکنم. خیلى حرفها گفته شد، بعلاوه وقت کم است. یک نکتهى اصلى این است که هرچه میتوانید، در استحکام و پایدارى این مرکز و این کانون اصلى تلاش کنید؛ این اساس قضیه است. نگذارید این مجمع عالى حکمت به نحوى از انحاء ضعیف شود؛ روزبهروز در تقویت این سعى کنید. این یک بناى مبارکى است که الحمدلله شماها همت کردید و این کار را راه انداختید؛ واقعاً «کشجرة طیّبة»(۲) است؛ منتها باید اصل آن را ثابت کنید. اگر چنانچه غفلت شود، اشتباه شود، کوتاهى شود، خدمترسانىِ کم انجام بگیرد و همهى آنچه که شماها دارید، براى حفظ و بقاء و استمرارِ اینجا به صحنه نیاید، از دست خواهد رفت یا ضعیف خواهد شد - که ضعیف شدن هم مثل از دست رفتن است؛ فرقى نمیکند - آن وقت خسارت پیدا خواهیم کرد.
 همین مشهدى که شما مثال زدید و تعجب میکنید که مشهد طالب و مایل مسائل حِکمى و فلسفى است، خب این مشهد یک روزى در کشور ما کانون حکمت بوده است. یعنى حکماى بزرگى در این شهر حضور داشتند؛ مثل مرحوم آقا بزرگ حکیم، پسرش آقا میرزا مهدى حکیم، یا مثل مرحوم شیخ اسدالله یزدى که عارف بود؛ اینها همه در مشهد بودند، مال دورهى قبل از دورهى اساتید ما هستند. یعنى پدر من، هم پیش مرحوم آقا بزرگ درس خوانده بود، هم پیش مرحوم آ شیخ اسدالله یزدى. طبقهى قبل از ما و اساتید ما، اینها را درک کرده بودند قبل از اینها، مرحوم آ میرزا حبیب - عارف و حکیم - در مشهد بوده. یا مرحوم حاج فاضل سبزوارىالاصلِ سَرخَروى در مشهد در عین حال که ملّا و مدرّس فقه و اصول بود، لیکن اهل حکمت بود. بنابراین مشهد مرکزِ اینجورى بوده. خب، دقت نکردند، توجه نکردند، یکباره از بین رفت؛ مشهد تبدیل شد به یک مرکز ضد حکمت. یعنى توجه نکنید، اینجورى میشود.
 به نظر من هنر بزرگ مرحوم علامهى طباطبائى (رضوان الله تعالى علیه) این بود که پافشارى کرد و کار خود را در شرائط مختلف ادامه داد. حتّى طبق آن نقلهائى که ما شنیدیم - گرچه آن وقت هم بنده به ذهنم بود، منتها دقیق یادم نیست - هنگامى که ایشان «اسفار» را تعطیل کردند، همان جا در همان مسجد سلماسى «شفاء» را شروع کردند. خب، این یعنى استقامت. پس کار اول شما این است.
 مسئلهى دوم که آقایان مطرح کردید، مسئلهى چشمانداز است. خیلى خوب است که شما به فکر چشمانداز ده ساله و بیست ساله و پنجاه ساله باشید. به نظر من آن چشمانداز بلند مدت - حالا چه فرض کنیم که این بلند مدت، به قول شما پنجاه سال است، یا سى سال است، یا بیست سال است - باید گسترش گفتمان فلسفهى اسلامى در دنیا باشد؛ این را هدف قرار دهید. امروز مطلقاً اینجور نیست، بلکه بعکس است. یعنى امروز در ایران مثلاً در محیطهاى دانشگاهى و علمى ما فلسفهى کانت بمراتب رائجتر و شناخته شدهتر است از فلسفهى بوعلى سینا. یعنى ابنسیناى با این عظمت که همهى تاریخ بشر، از هزار سال پیش به این طرف، با اسم او درگیر است، در مجامع دانشگاهى ما حکمت و فکر فلسفىاش شناخته شده نیست به آن اندازهاى که کتاب فکر فلسفىِ مثلاً کانت شناخته شده است. این یک مسئلهى مهمى است. ما باید عکس این را عمل کنیم. یعنى باید هدف را این قرار بدهیم که تفکر فلسفهى اسلامى - حالا با همان مشخصاتى که دارد؛ که خود این، جاى بحث و گفتگو دارد که فلسفهى اسلامى چیست - در دنیا به عنوان گفتمان فلسفى شناخته شود، در دانشگاهها رواج پیدا کند، متفکرین عالم از آنها مطلع باشند، روى آنها بحث کنند، نقد و انتقاد کنند، در مجلات علمىشان منعکس شود. خب، این کار طبعاً متوقف به این است که شما کارهاى بینالمللى داشته باشید؛ که حالا یکى از آقایان گفتند که ما این قضیه را نداریم.
 به نظر من ارتباطات بینالمللى شما با مجامع علمى باید زیاد باشد. امروز هم زمینهى دنیاى اسلام آماده است. مثلاً فرض کنید مصر حالا یک مقدارى درش باز شده است. خب، این «احمد طیب» خودش جزء علاقهمندان به فلسفهى ملاصدرا است؛ با اینکه میدانید در مجموعهى علماى اهل سنت، گرایش عقلى و فلسفى خیلى ضعیف است. آنجا کسانى هستند که با مسائل فلسفى و حِکمى ما تا حدودى ارتباط ذهنى و علمى برقرار کردهاند؛ خب از همین میشود استفاده کرد، ارتباطات را زیاد کنید، دعوتشان کنید، شما بروید؛ فقط براى مسائل حِکمى و عقلى و عرفانى و کلامى. این هم یک نکته است که به نظر من خیلى باید به آن توجه شود.
 مسئلهى امتداد که آقایان اشاره کردید به عرایض من، من اینجا در این کاغذى که یادداشت کردهام، مجدداً آن را ذکر کردهام. بله، فلسفههاى مضاف - مثل فلسفهى علوم انسانى، فلسفهى روانشناسى - خوب و لازم است؛ اینها همان چیزهائى است که امتداد حکمت ما محسوب میشود؛ منتها تکیهى اساسى را باید بگذارید روى مسائل کلان جامعهى اسلامى؛ مثل حکومت. ما وقتى به فلسفههاى غرب نگاه میکنیم، مىبینیم مسائلى مثل حکومت، اقتصاد، شأن مردم، شأن انسان، طبق نظرات آنها، حل میشود. اینها مسائل بنیادى شاخههاى اصلى زندگى و جامعه است؛ اینها باید در فلسفه پاسخ پیدا کند.
 البته بعضى از آقایان در این یکى دو سال اخیر به من گفتند که ما داریم در این مسائل کار میکنیم - حالا من در این خصوص ارزیابىاى ندارم - باید در این زمینه کار شود. واقعاً برویم ببینیم بر اساس فلسفهى ما، شکل جامعه، بنیان سیاسى جامعه، حکومت در جامعه، به چه شکلى خواهد بود؛ یعنى ما براى مسئلهى حکومت، در فلسفه چه پاسخى داریم. نمیشود بگوئیم آقا فلسفه ذهنیات محض است و به مسائل زندگى و جامعه ارتباطى ندارد؛ این معنى ندارد. به نظر من بخش عمدهاى از جاذبهى فلسفهى غرب، مربوط به این است. همچنین مسئلهى اقتصاد. بنابراین به طور کلى جهانبینى اسلام تبیین شود. مواد اصلى جهانبینى اسلام را مشخص کنید - مسئلهى انسان، مسئلهى خدا، مسئلهى ارتباط انسان و خدا، مسئلهى تکلیف - در فلسفهى اسلامى روى اینها کار شود. البته اینها پاسخهاى روشنى هم دارد، در فلسفهى ما خیلى از اینها مسائل مبهمى نیست؛ اما باید این پاسخها منعکس شود، گفته شود.
 مسئلهى دیگر، مسئلهى کتابهائى است که باید در مجموعه تولید شود. بله، من هم عقیدهام همین است که شما کار ستادى بکنید؛ کار صف را به همان مجموعههائى که در قم هستند، واگذار کنید. خود شماها هم در آن مجموعهها و در آن پژوهشکدهها شرکت دارید؛ کار صف را آنها بکنند، منتها هدایت را شما باید بکنید. یعنى کار ستادى به مسئلهى کتاب بپردازد.
 ما در مورد کتاب واقعاً مشکل داریم. حالا مثلاً آقایان فرمودند که ما میخواهیم فلسفهى مشّاء یا فلسفهى اشراق را براى طلبهها تبیین کنیم. طلبههاى ما از فلسفهى مشّاء خبرى ندارند. خب، چگونه تبیین میکنید؟ حتماً «شرح اشارات» بخوانیم؟ یا فرض کنید که «شفاء» بخوانیم؟ باید حتماً این متن طولانىِ مفصلِ محتاج به تبیین کان یکون را خواند؟ راهش این است؟ یا نه، راه دیگرى هم وجود دارد. امروز خواندن تفکراتِ مثلاً فرض کنید مارکسیستى حتماً متوقف به این نیست که انسان بردارد کتاب «سرمایه» را تدریس کند، یا بردارد متن کتابهاى کانت یا هگل را بخواند. چه لزومى دارد که حتماً متن مطرح شود؟ متن باید در اختیار باشد؛ هر کس میخواهد، مراجعه کند.
 من قبلاً در جمع آقایان راجع به فلسفهى ملاصدرا مطالبى گفتم و خب، یکى دو تا کارِ خوب شد. جناب آقاى مصباح هم یکى از کتابهائى را که یکى از آقایان نوشتند - آقاى عبودیت - که خلاصهى آراء ملاصدرا در مسائل گوناگون فلسفى است، براى من آوردند. اینها خوب است، اما کم است. به یک کتاب اکتفاء نشود؛ از نگاههاى مختلف نوشته شود. در خود فلسفهى ملاصدرا، در بخشهاى مختلف میتواند یک منظومهسازىهائى بشود. عین همین قضیه، در مورد فلسفهى اشراق است؛ عین همین قضیه، در مورد فلسفهى مشّاء است. ما باید منظومهسازى کنیم. بالاخره مجموعهى تفکرات فلسفى و عرفانى ابنسینا با همدیگر همراه است، غیر قابل انفکاک است. اینها چیست؟ کسى بخواهد اینها را بداند، حتماً لازم نباشد که برود بنشیند مثلاً «شفاء» را بخواند؛ این خیلى لازم نیست. گاهى اوقات خواندن کتابى که در هزار سال پیش نوشته شده است، با ادبیات آن روز، با مشکلاتى که فهم این کلمات دارد، اصلاً خودش تضییع وقت محسوب میشود؛ ممکن است افرادى را از فلسفه دور کند؛ در حالى که اگر شما بنشینید مثلاً یک کتابى دربارهى آراء فلسفى ابنسینا تبیین کنید، از آراء او منظومهسازى کنید، این مسلّماً جاذبهى زیادى خواهد داشت. این جزو کارهاى لازم است، اما این کار در حوزه انجام نمیگیرد. خب، مرحوم آقاى طباطبائى این کار را در «بدایة» و «نهایة» به یک شکلى انجام دادند؛ منتها این کارِ آقاى طباطبائى است، این که کار نهائى نیست؛ کار یکى از بزرگانِ این قضیه است؛ و تازه، آراء خود آقاى طباطبائى است، آراء ملاصدرا نیست؛ یعنى در کتاب «بدایة» و «نهایة» براى آراء ملاصدرا منظومهسازى نشده، بلکه خود ایشان نظراتى دارند، نظرات ابتکارى هم دارند، حرفهاى خاصى هم دارند، چیزهائى هم اضافه کردند، اینها را ایشان بیان کردند. فرق میکند که انسان خودش در فلسفه تألیفى بکند، یا اینکه یک فلسفهى معروفى را تبیین و ارائه کند. این دومى جایش خالى است.
 علاوهى بر این، به نظر من در بخشهاى مختلف، مسائل گوناگون فلسفى قابل تبیین است. ما امروز در همین فلسفهى خودمان مسائل گوناگونى داریم که اینها را باید تبیین کرد. یک مسئلهاى است، که باید این را بیان و روشن کرد. گذشتگان ما هم داشتهاند. یعنى هم در قدیم و هم در دوران معاصر، دربارهى یک مسئلهى خاصى از مسائل فلسفه، کتاب مینوشتند. خود ملاصدرا در کنار کتاب عظیم «اسفار»، شما مىبینید مثلاً «مشاعر» را دارد، تقریباً مخصوص مسائل وجود؛ یا مثلاً «مبدأ و معاد» را دارد، دربارهى مسائل مبدأ و معاد. همین مرحوم آقا على زنوزى که شما اسم آوردید، ایشان دربارهى «وجود رابطى» رسالهاى نوشته است. البته چهل پنجاه سال پیش، من آن را دیدم؛ رسالهى کوچکى بود به نام «رساله فى الوجود الرّابطى». حالا تعیین این که کدام مسئله اولویت دارد که انسان آن را مورد توجه قرار دهد، یک بحث دیگر است؛ اینکه واقعاً وجود رابطى اینقدر اهمیت دارد که انسان دربارهاش رسالهاى بنویسد یا نه؛ اما خب، خیلى مهم است که انسان مسائل گوناگونى را انتخاب کند و ذکر کند.
 یک کار دیگرى هم که به نظر من جایش خالى است، نوشتههائى دربارهى فلسفهى تطبیقى است؛ شبیه آن کارى که ویل دورانت در «لذات فلسفه» کرده، که لابد ملاحظه کردهاید. «لذات فلسفه» یک کتابى است که با ادبیات خیلى شیوا و شیرینى نوشته شده و مرحوم دکتر عباس زریاب هم ترجمهى خیلى خوبى کرده؛ انصافاً خیلى خوشقلم ترجمه کرده. این کتاب، مباحثه و مناظرهى بین فلاسفهى قدیم و جدید غرب است در یک مسئلهى خاصى؛ مثل اینکه اینها یک جلسهاى تشکیل دادهاند و دارند با هم بحث میکنند؛ هگل یک چیزى میگوید، بعد کانت جواب او را میدهد، بعد دکارت حرف خودش را میزند؛ همین طور دانه دانه اینها شروع میکنند با همدیگر بحث کردن. اگر یک چنین کار شیرین و شیوائى انجام بگیرد، چقدر خوب است. فرض کنید این کار دربارهى موضوع «اصالةالوجود» انجام بگیرد؛ ملاصدرا یک حرف دارد، همین مرحوم آقا على حکیم یک حرف دارد، مرحوم جلوه یک حرف دارد؛ بعد، از قدما، شیخ اشراق یک حرف دارد - که منکر این معناست - میرداماد یک حرف دارد. اگر فرضاً اینها با همدیگر بحث کنند، چقدر چیز قشنگى از آب در مىآید. اینها حکمت را ترویج میکند، و ما امروز به این ترویج احتیاج داریم.
 یک مسئله، مسئلهى نوشتن کتاب فلسفى براى کودکان است، که غربىها دارند این کار را میکنند. دو سه سال قبل از این، یک کتابى براى من آوردند، من مبالغى نگاه کردم. خب، از همان اوّلى که شروع میکند، واقعاً فلسفه است؛ لیکن باب کودکان است. این کتاب، یک کتاب خیلى قشنگى است در باب فلسفه - حالا اسمش یادم نیست؛ توى کتابهایم هست - به نظرم یک آمریکائى این را نوشته. ما به اینجور کتابى احتیاج داریم. بچههاى ما ذهنشان دارد فلسفى میشود. خوشبختانه حرکت جامعه و نظام موجب شده که ذهنها عقلانیت پیدا کند. جوانهاى ما واقعاً سؤال میکنند. این سؤالهائى که زیاد شده، این را باید مبارک دانست؛ منتها ما باید جوابگوئى داشته باشیم. حس سؤال کنندگى دارد زیاد میشود، و این همینطور دارد به نسلهاى پائینتر منتقل میشود.
 ما یک نوهى کوچکى داریم، دو سال و نیمش است و هنوز درست حرف هم نمیزند. چند روز پیش یک میزى اینجا بود، داشت مىانداخت. به او گفتم این میز را نینداز. گفت: چرا؟ خوشم آمد از این که گفت چرا. چرا نیندازم؟ دنبال علت میگردد. بعد پنجه میزد به یک بچهى دیگرى، گفتم آقاجان نکن. گفت: چرا؟ این سؤال کردن از علت، خیلى چیز مهمى است. این حالت دارد به وجود مىآید. حالا وقتى او ده ساله بشود، سؤالات زیادى برایش مطرح است: چرا؟ چرا؟ چرا؟ وقتى همین بچه، یک جوان هجده نوزده سالهاى باشد، سؤالات قوىترى در ذهنش ایجاد میشود. ما باید براى این سؤالات جواب داشته باشیم. این کار، کار شماهاست. شما واقعاً میتوانید این کار را انجام دهید.
 خب، حالا جزئیاتى هم مطرح شد؛ مثل مسئلهى مَدرس و اینها. این مطلبى که آقاى غروى فرمودند، بنده هم همین جور فکر میکنم؛ به این معنا که اگر چنانچه فلسفه حساب خودش را از حوزه جدا نکند - یعنى همان دعواى قدیمى و سنتىِ علوم عقلى و علوم نقلى تشخص پیدا نکند - بهتر است. مثلاً امام (رضوان الله تعالى علیه) صبح و عصر به مسجد سلماسى مىآمد و درس میگفت - صبح فقه میگفت، عصر هم اصول میگفت - مرحوم آقاى طباطبائى هم پیش از ظهر در همان مسجد فلسفه میگفت؛ فقط تفاوتش این بود که امام آنجا مىنشست، آقاى طباطبائى اینجا مىنشست؛ جایشان فرق داشت. هر دو، روى زمین مىنشستند - هم امام روى زمین مىنشست، هم آقاى طباطبائى - و درس میگفتند؛ آن هم در «مسجد». واقعاً چه اشکالى دارد که ما درس فلسفه را در مسجد آقاى بروجردى بگوئیم؟ بزرگان فلسفهى ما - آقاى جوادى، آقاى مصباح، آقایان دیگر - آنجا فلسفه بگویند؟ فلسفه را باید به عنوان یک علم دینىِ محض به حساب آورد. خب، جایش کجاست؟ جایش در مسجد است.
 گذشتگان ما هم همین جور بودند. خب، شما ملاحظه کنید مرحوم فخرالمحققین اجازهى روایتى میگیرد از سید حیدر آملى، و به او اجازهى روایتى میدهد، با چه تجلیلى. سید حیدر یکى از آن قلندرهاى درجهى یک عرفان است، لیکن فخرالمحققین آنجور از او تجلیل میکند. مرحوم علامهى حلى (رضوان الله علیه) شرح «حکمتالعین» دارد. خود ایشان هم شاگرد کاتبى است، شرح «حکمتالعین» هم دارد. به نظر من باید برگردیم به همین مبنا و همین معنا. این که ما بگوئیم فقه، مجرد از فلسفه، یک قداستى دارد؛ فلسفه هم دامن خودش را منزه نگه میدارد که داخل وادى فقه و اصول و حدیث و اینها نیفتد، درست نیست؛ اینها همهاش یکى است، یک هدف دارد. یا مثلاً کلام. همین طور که آقایان فرمودند، کلام مسئلهى مهمى است. امروز شبهات کلامى، حرفهاى کلامى، مباحث جدید کلامى، که هرگز فکرش نمیشد، آمده وارد ذهنیات جامعهى ما شده. خب، باید روى اینها بحث شود؛ و جایش مسجد است.
 البته این هم که فلسفه دچار غربت نشود، حرف درستى است. یعنى فرض کنید یک مدارسى یا مَدرسهائى وجود داشته باشد که معلوم باشد اینجا استاد فلسفه درس میگوید - مثلاً صبح تا شب پنج تا، ده تا درس فلسفه گفته شود - این بسیار خوب است، حرفى نیست؛ لیکن به جدا شدن و مجزا شدن اینها از یکدیگر منتهى نشود. اگر چنانچه توفیق پیدا کردیم آن کارهائى که میخواهیم در قم انجام بگیرد، انجام گرفت، خب بله، یک بخشى از آن هم میتواند مربوط به این باشد؛ من این را میپذیرم.
 مسئلهى هیئت هم که ایشان فرمودند، درست است. البته من توجه نداشتم به این نکاتى که ایشان در زمینهى مسائل هیئت فرمودند. اگر واقعاً این همه حرفِ خوب وجود دارد که با پیشرفتهاى علمى هم معارضه و منافاتى ندارد، بلکه بعضى از آنها شاید زمینهى پیشرفتهاى علمى است و ما در متونمان داریم، عیبى ندارد؛ این هم باید حمایت شود.
 خوشبختانه کارها و نهادهاى حوزوى برخلاف نهادهاى امروزى و دانشگاهى و دولتى و اینها، کمتوقع و کمخرجند. یعنى واقعاً این کارى که شماها دارید میکنید، اگر بنا بود همین کار را در دانشگاه انجام دهند، فهرست آلاف و الوف و فهرستِ خرج میدادند. یکى از محسّنات بزرگ حوزه همین است که دنبال خرج درست کردن و دنبال زیادهروى نیست. در عین حال بنده معتقدم که ما یک پایگاه اساسى در قم لازم داریم؛ که اگر چنانچه یک کسى وارد قم شد، گفت مرکز فلسفهى اینجا کجاست، ما او را به آنجا ببریم. به نظر من، ما یک جاى آبرومند خوبى، یک مدرسهى خوبى در قم براى این کار لازم داریم. حالا چگونه میشود این را فراهم کرد و با ملاحظاتى که بعضى از بزرگان و آقایان دارند، آن را ایجاد کرد، باید روى آن فکر شود.
 ایشان به عرفان نظرى اشاره کردند؛ بنده هیچ دشمنى و مخالفتى با عرفان نظرى ندارم. گفته میشود: «الانسان عدوّ لما جهله». بنده هیچ ورودى در عرفان نظرى ندارم، اما هیچ عداوتى هم ندارم؛ منتها اعتقادم این است که ما نباید عرفان را به معناى الفاظ و تعبیرات و فرمولهاى ذهنى مثل بقیهى علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضى است؛ مرحوم ملا حسینقلى همدانى است؛ مرحوم سید احمد کربلائى است؛ عرفان واقعى اینهاست. مرحوم آقاى طباطبائى خودش فیلسوف بود، اهل فلسفه بود، بلاشک در عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه که در عرفان از ایشان معهود است، عرفان عملى است؛ یعنى سلوک، دستور، تربیت شاگرد؛ شاگرد به معناى سالک. عرفان نظرى باید به سلوک بینجامد. خب، موضوع عرفان، ذات مقدس پروردگار است. موضوع عرفان، خداست. از این جهت، برتر از همهى علوم است. خب، این خدا باید در زندگى کسى که اهل عرفان است، تجلى پیدا کند. ما کسانى را دیدیم که گفته میشد در عرفان نظرى از همه بهترند، اما در عرفان عملى یک قدم برنداشته بودند. ما افراد اینجورى را دیدیم و درک کردیم که اصلاً مسائل سلوکى و اینها را مس نکرده بودند. آنچه که من به آن تکیه دارم، این است که واقعاً یک حرکت عملى دیده شود؛ که این در مورد اهل معقول، به طور عام مطلوب است. آن کسانى هم که به عنوان اهل حکمت و اهل معقول شناخته شدند، غالباً کسانىاند که این جنبهى معنوى در آنها وجود داشته.
 حالا شما از قول مرحوم آقاى فاضل، از امام (رضوان الله علیه) خاطرهاى نقل کردید؛ خود من هم یک خاطرهاى دارم که آن را هم بگویم. من از ایشان پرسیدم که شما درس مرحوم حاج میرزا جواد آقا را درک کردید یا نه؟ ایشان گفتند که نه، افسوس، افسوس، نشد. البته در برخى کتابها مینویسند که امام جزو شاگردهاى آ میرزا جواد آقا بودند؛ در حالى که نخیر، قطعاً ایشان نبودند. ایشان گفتند که آقاى آ شیخ محمدعلى اراکى آمد من را دو جلسه برد درس ایشان. ظاهراً شبهاى جمعه جلسه داشتند. ایشان گفتند دو جلسه رفتم، اما نپسندیدم. میگفتند آن وقتها ذهن ما پر بود از آن حرفها. یعنى همان حرفهاى عرفان نظرى. امام در سن هشتاد و چند سالگى افسوس میخورد که درس آ میرزا جواد آقا نرفته؛ با اینکه ایشان شاگرد و مرید و عاشق مرحوم شاهآبادى بوده.
 یک خاطرهى دیگر هم به مناسبت عرفان نقل کنم. گفتند اوّلى که ایشان مرحوم آقاى شاهآبادى را در قم دیده بودند، یک کسى گفته بود آن که شما دنبالش میگردید، این است. مرحوم شاهآبادى چند سالى هم در قم مانده بودند. ایشان گفتند که من و فلانى - یک کس دیگرى را اسم آوردند، که من حالا یادم نیست - دو نفرى رفتیم پیش ایشان و گفتیم یک درسى براى ما شروع کنید. ایشان اول امتناع میکرد، اما بعد با اصرار زیاد ما گفت: خب، حالا چه میخواهید؟ منظومه، اسفار، فلان؟ گفتیم نه، ما از این چیزها گذشتهایم؛ «مصباح الانس» میخواهیم. ایشان گفت: اِ، «مصباح الانس»؟! خانهى ایشان ظاهراً گذر جدّا بود. امام میگفتند از مدرسهى دارالشفاء یا فیضیه تا گذر جدّا با ایشان همین طور رفتیم، تا اینکه بالاخره ایشان را وادار کردیم که براى ما «مصباح الانس» بگوید. امام از اول هم از «مصباح الانس» شروع کرده.ایشان خیلى هم به عرفان علاقهمند بودند. میدانید تبحر امام بیشتر در عرفان بود، بیش از فلسفه - یعنى امام متبحر و منغمر در عرفان بودند - خب، در فلسفه هم که ایشان بلاشک استاد بودند؛ لیکن حالا بعد از سن هشتاد سالگى به بالا، که یادم نیست چه سالى بود، ایشان به من اینجورى میگفتند: افسوس؛ نه، ذهن ما آن وقتها پر بود از آن حرفها. خب، حرفهاى عرفان نظرى، حرفهاى پر زرق و برقى هم هست؛ اما آن چیز دیگرى است، راه دیگرى است، حرف دیگرى است. من حرفم این است؛ والّا نخیر، بنده هیچ مخالفتى به این معنا با این مسئله ندارم.
 انشاءالله که خداوند آقایان را موفق و مؤید بدارد. امروز حقیقتاً من خوشحال شدم از دیدن شما آقایان و حرفهائى که زدید. حرف سنجیده و پرمغز، انسان را خوشحال میکند. ان‌شاءالله موفق و مؤید باشید.
 
۱) اعلامالدین، ص ۱۲۲
۲) ابراهیم: ۲۴
  • tavalod.blog.ir

نظرات (۱)

  • سپهر راهی
  • سلام اقای ابراهیمی اینطور که پیداست شما هم از دوستداران آقای نهری هستید از آشنایی با شما بینهایت خوشبختم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">